بازيابی ايرانشهری

شوخی ای به نام رنسانس ایرانی و هیولائی که دارد زاده می شود! / کیخسرو آرش گرگین

چندی پیش جوانی بسیار ایران دوست تماس گرفت، برای دعوت به کنفرانسی در آمریکا، به نام رنسانس ایرانی؛ از آنجائی که کلا همانند سازی‌های سطحی و مد روز شده میان تاریخ اروپا با تاریخ ایران را امری گمراه کننده می دانم [در جاهایی همانندی‌های مثبتی هم هست، اما در زمانی که اروپا مسیحی نشده بود و ایران نیز سقوط نکرده بود] و همزمان، نمی خواستم دلسردی ای پدید آید، مودبانه از سر واکندم و نپذیرفتم.

ایران، کشور انقلاب زده، و از این رو، بسیار در هم ریخته ای شده است. روشنفکری ایرانی نیز، به مثابه‌ی حامل انقلاب و مدرنیته، ترمینولوژی خود را به ذهن‌ها حقنه کرده است و از این رو، بسیاری، حتا آنانی که نیت شان پاک است، درست به واسطه‌ی همین ترمینولوژی تحمیلی و مدرن، ایران را با عینک غرب می بینند و با ملاک‌های غربی می سنجند.

برای نمونه، کلیت دوره بندی تاریخی ایرانزمین را با دوره بندی تاریخی غرب یکسان و سه تکه کرده اند: جهان باستان، قرون وسطا، مدرنیته. این یاوه ای بیش نیست. مدرنیته‌ی ایرانی خود اسلام است و اسلام نیز بخشی از غرب است و به شرق، در مفهوم تبارشناسی فرهنگی، هیچ رفت و بستی ندارد؛ و ما اصولا قرون وسطائی نداریم در ایران؛ یک سنت داریم، که با سقوط تیسفون در هم می شکند، و یک مدرنیته، که با اسلام آغاز می گردد و تا امروز نیز به معنای اخص کلمه «غالب» بوده است و دارای هژمونی؛ رنسانسی هم در این میان وجود نداشته است و قرار هم نیست به وجود آید؛ رنسانس هنگامی میسر می گردد که میان سنت یک تاریخ و مدرنیته اش، نسبتی تا حدی ایجابی در میان باشد و یک سری پل‌ها و گذرگاه‌ها و همگنی‌های نسبی وجود داشته باشد، کجای سنت [ایرانشهر] و مدرنیته [اسلام]‌ی ما با یکدیگر همخوانی داشته و دارد؟ مدرنیته‌ی ما عینیت تباهی و انحطاط ماست؛ اینکه ایرانی جماعت از امر نو می هراسد و روحیه ای محتاط و ترس زده دارد بیهوده نیست.

با نگرش به تاریخ ایرانشهر و با نگرش به نسبت میان «سنت به مثابه‌ی امر کهن» و «اسلام به مثابه‌ی امر نو»، در این تاریخ، یگانه راه برون رفت ما از بن بست مان، از مدرنیته‌ی 1400 ساله مان، زدودن امر نو است، زدودن مدرنیته؛ این، هم یک پیکار مفهومی و هم یک پیکار عینی و تاریخی است؛ مدرنیته زمین و آسمان ما را در هم نوردیده است و همه‌ی مفاهیم بنیادین را، چه در پهنه‌ی فرهنگ و چه در پهنه‌ی سیاست و یزدان شناسی و فلسفه، دچار وارونگی کرده است؛

طبیعی ست که این مدرنیته‌ی اخیر و کرواتی که در سد و اندی سال گذشته رخ داده است، امری که من آن را موج دوم مدرنیته می نامم، چیزی جز دنباله‌ی منطقی همان مدرنیته‌ی نخست که موج اول به شمار می رود، نیست؛ هم از این روست که تمامی وجود شترمرغان فرنگی را که بگردید، یک موی ایرانی در تن شان نمی یابید. این‌ها، یعنی جرجی عبدالله‌های نوین، مسلمان‌های رنگ برگشته اند و همان پیوند سلبی با مفهوم ایرانشهر را دارند که نیاکان حجازی شان داشته و دارند؛ و اصولا نباید جدی شان نیز گرفت؛ مدرن‌های اصلی در ایران مسلمان‌ها هستند و «شرع مبین» شان؛ این جدید التاسیس‌ها، که اینک «عرف مبین» را علم کرده اند تا هم خود را برای غرب لوس کنند و هم شرع مبین را نجات دهند، همان‌ها هستند در مختصاتی دیگر؛ این‌ها شاخ و برگ‌های همان تنه اند، و تنه را باید زد، نه برگ‌ها را؛ [خطر این‌ها از جنبه‌ی دیگری است، که باید در جائی دیگر دنبال اش کرد.]

باری، تکلیف نیروهای آریائی در این میان چیست؟ پیش از هر چیز، بازگشت به مفاهیم پایه ای و برساختن یک آگاهی بنیادین، یک آگاهی آریائی، یک ایران-آگاهی. با مفاهیم وام گرفته و دستمالی شده ای چون رنسانس و امثالهم تنها می توان از ایران دور شد و او را فراموش کرد؛ و ما باید درست در جهت عکس فراموش شدگی حرکت کنیم؛ باید به یاد آوریم.

در این میان، دو چیز مهم است: 1. ارجح بودن کیفیت بر کمّیت و اینکه هرگز از شمار کم نباید هراسید و به شمار زیاد آنان نباید رشک ورزید 2. آمیخته نشدن با دیگر گروه‌های اجتماعی.

جامعه‌ی ایرانی، آش هفت جوش است. در این آش هفت جوش، آریائیان، تنها کاری که نباید بکنند، قاطی شدن و همنشینی با عارضه‌ها و بیماری‌های واگیردار تاریخی است؛ آریائیان بنا بر تعریف، چهار ویژگی عمده دارند: 1. زرتشتی اند 2. نیکخدا اند، یعنی پایبند به شهریاری ایرانشهری اند؛ 3. تندرو هستند 4. واپسگرا اند؛ و هر چهار ویژگی در یک سطح قرار دارند و به یکدیگر وابسته اند. یکی را که بردارید، دیگر‌ها نیز اثر خود را از دست می دهند.

سرنوشت تمدن‌ها را همواره نیروهای تندرو تعیین می کنند: خواه به سوی نیکی و خواه به سوی بدی؛ نمونه‌ی اول، اردشیر، نمونه‌ی دوم، خمینی.

دیگران، یعنی میانه‌ی همواره بزرگ، پر شمار، و دهان بین، تنها و تنها دنباله رو هستند؛ اگر آریائیان نتوانند خود را به عنوان نیروئی تندرو و واپسگرا تعریف کنند و بشناسانند، هرگز نیز نخواهند توانست گام مثبتی در راه تعالی ایرانزمین بردارند؛ در ایرانزمین یک راه بیشتر به سوی راستی نمی رود، و آن هم سنت آریائی است و بس، که هرگز نیز نباید با یاوه‌های مدرنیستی نژادگرایانی در هم اش آمیخت که به جای پرداختن به بیولوژی فکری و پالودن اندیشه و منش، به سوی فیزیک می روند و کروموزوم‌های مردم را می شمارند. یک آفریقائی نیز می تواند، در آینده ای که ایرانزمین به خود بازگشته و رهبری معنوی و فرهنگی را به عهده گرفته باشد، آریائی باشد.

در همین راستا، اصولا هر گونه ائتلاف با دیگر نیروها، که بنا بر تعریف مدرن هستند و تهی از مفهوم ایرانشهر، عین خودکشی است؛ اگر نیروئی خود را رهبر و آموزگار تمدن و فرهنگ می داند، که آریائیان هستند، نخست باید صف خود را از دیگران جدا کند. آموزگار بالا می نشیند نه پائین؛ این دیگران هستند که باید بکوشند به ما نزدیک شوند، و نه بر عکس. رفتن به سوی نیروهائی که بطور تاریخی، فارغ از آگاهانه یا ناآگاهانه بودن شان، عینیت تباهی و گمراهی و ویرانی و ایران-فراموشی بوده اند و هستند، چه معنی ای می تواند داشته باشد جز خودباختگی و عدم خودباوری و عدم خودشناسی بسنده؟

آریائیان نیازی به سمینار و لاس زدن‌های فرهنگی با این و آن ندارند، بهتر این است که خودشان با خودشان بنشینند و هیچ کس را نیز دعوت نکنند، حتا اگر ده نفر بیشتر نباشند. نیم نگاهی به نام‌هائی که در این لیست آمده است دل را بر هم می آورد و جگر آدمی می سوزد، برای آریائیانی که بُر خورده اند.

مثالی می زنم و سخن را به پایان می برم، چه، اگر در خانه کسی باشد باید همین یک مثل بس باشد: دو کاسه را در نظر بگیرید، یکی انباشته از ریمنی و یکی انباشته از عسل؛ همه‌ی عسل را نیز که بر ریمنی بریزید، ریمنی، همان ریمنی که هست خواهد ماند؛ این، ویژگی و گوهر ریمنی است: با درآمیختن با عسل، عسل نمی شود، خیم خود را نگه می دارد و همان ریمنی که هست می ماند؛ اما تنها بسنده است فقط یک قاشق از ریمنی را در کاسه‌ی عسل بریزید؛ دیگر آن عسل را نمی توان خورد و باید دور اش انداخت؛ آریائیان، انگبین و عسل این سرزمین اند، خود را حرام نکنند.

شتاب نکنید، زمان تاریخی و هنگام بازگشت ما به سروری خواهد رسید. زمان آبستن است و در زهدان ایرانزمین هیولائی دارد زاده می شود، هیولائی با دندان‌های تیز و درشت، هیولائی که بو می کشد و تنها آنهائی را که آریائی اند نمی بلعد. بکوشید بوی آریائی تان را از دست ندهید.