بازيابی ايرانشهری

کودتای خزنده‌ی فرح دیبا در روزهای آخر سلطنت

نقش پسرخاله (شاپور بختیار) و دیگر اعضای تیم ملکه در سقوط پادشاهی

روی کار آمدن شریف امامی و کارهایی که کرد نه تنها کمر مملکت را شکست که فضای دربار هم همراه عوض شدن فضای دولت به کلی دگرگون شد. با آمدن شریف امامی به کاخ نخست‌وزیری و حمله‌ای که در آغاز امر و به مجرد گرفتن حکم نخست‌وزیری و خروج از کاخ سعدآباد به «حزب رستاخیز» کرد، خیلی چیزها را به زیر سئوال برد. از آن جمله همه کسانی که در طول سالهای اقتدار شاه مجری فرامین او بودند، با این حال و هوا دیگر جایی برای خود نمی‌دیدند و در عمل هم ماندن آن‌ها مقدور نبود و لذا هویدا از وزارت دربار رفت. علم و یارانش هم که پیش از آن رفته بودند . در حقیقت از درباری‌های قدیم کسی که سرش به تنش بیارزد باقی نمانده بود. حتی سپهبد دکتر ایادی را هم از اطراف شاه دور کرده بودند. مهمتر از همه خود شاه بود که بعد از جریان 17شهریور دچار شوک روحی شده و بیشتر تمایل داشت که در انزوا و تنهایی باشد. دیگر از آن فرمان‌ها و دستورات قاطع از طرف او خبری نبود. اردلان هم که بعد از سال‌ها خانه‌نشینی، به عنوان وزیر دربار به جای هویدا نشسته بود سرش توی حساب نبود و نقشی هم نداشت و فقط ناظر گذران روزمره دربار بود بی‌هیچ نقش سیاسی و مؤثر در امور!
در چنین احوال و عوض شدن همه‌ آن چهره‌های سنتی بود که فرح در محیط دربار بر تمام امور مسلط شد و به فکر افتاد که در تحولات مملکت نیز نقش سیاسی مهمتری داشته باشد. در حقیقت پس از سقوط آموزگار از نخست‌وزیری و روی کار آمدن شریف امامی و برکناری هویدا از وزارت دربار این گروه یاران فرح بودند که به رهبری خودش و به مباشرت نزدیک رضا قطبی در دربار فعال مایشاء شده و خود را برای ایفای نقش مهمتری آماده می‌کردند.
من در هنگامی که آموزگار هنوز نخست‌وزیر بود برای انجام کارهای شخصی به امریکا رفته بودم و وقتی که آموزگار خواست برای برقراری تماس با مرحوم شریعتمداری به تهران برگردم تا به ایران بازگردم آموزگار سقوط کرده و شریف امامی نخست‌وزیر شده بود. چند روزی پس از بازگشت به دربار رفتم و دیدم که حال و هوا عوض شده است و از قدیمی‌ها کسی در دربار دیده نمی‌شود و حتی ایادی را هم بیرون کرده‌اند. در عوض در این اتاق و آن اتاق کسانی گرد هم جمع بودند و به اصطلاح چرخ بر مراد آن‌ها می‌گردید که پیش از این کسی آن‌ها را به چیزی نمی‌خرید. من که از این وضع تعجب کرده بودم و احساس می‌کردم تغییر و تحولی شده در فرصتی از خاله مادرم، یعنی خانم دیبا پرسیدم:
“خاله تاجی، این روزها مشاور اصلی کیست؟ او خیلی روشن گفت: قطبی! ”

محمدرضا پهلوی-فرح-قطبی
محمدرضا پهلوی-فرح-قطبی

و من تازه هوای کار دستم آمد که چرخ دارد بر چه مداری می‌گردد. بعد از مدتی تعمق در اوضاع و احوال و تصمیماتی که در دربار گرفته می‌شد احساس کردم و امروز یقین دارم که شهبانو سودایی دیگر در سر دارد. سودایی که می‌شود آن را نوعی کودتای خزنده نام گذاشت. او درصدد بود که قدرت را در دستهای خود متمرکز کند و برای رسیدن به این هدف نیز دلایل و زمینه‌های لازم را در دست داشت.
اول اینکه، از اوایل نخست‌وزیری شریف امامی گروه دوستان فرح، که از سالها قبل با او بودند و اینک در دربار نقش مهمتر یافته بودند، خود را برای اجرای طرح و نقشه‌ای که به نظرشان کلید حل مشکلات بود آماده می‌کردند. در آن زمان هنوز اندیشه سقوط قطعی نظام، اندیشه دوردستی بود. به همین ملاحظه فکر می‌شد که نظام می‌ماند و در این نظام:
الف: شاه، بیمار است و این را فرح از جمله معدود آدمهایی بود که می‌دانست.
ب: شاه علاوه بر بیماری، روحیه‌اش را از دست داده و قادر به تصمیم‌گیری نیست.
پ: ولیعهد تا به سن 21 سالگی برسد هنوز راه در پیش دارد و به علاوه او در خارج از کشور و مشغول درس خواندن است.
ت: آدمها و مهره‌های شاه چه در دربار و چه در خارج از دربار همه از اطراف او پراکنده و از این بابت زمینه خالی است.
ث: براساس تغییراتی که در قانون اساسی داده شده بود، شهبانو می‌توانست نایب‌السلطنه باشد.

بنابراین، اگر بتوان برنامه‌ریزی کرد و بر بحران فائق آمد می‌توان قدرت را در دستهای نایب‌‌السلطنه دید، و او کسی غیر از فرح نمی‌توانست باشد. البته این هدف فرح را نمی‌توان به عنوان نوعی ناسپاسی نسبت به شاه و فرزندش که ولیعهد بود دانست. چرا که، شاید او فکر می‌کرد، شاه به علت بیماری فرصتی ندارد و احیاناً می‌شود پس از فروکش کردن بحران ولیعهد هم به سلطنت برسد. اما تا آن زمان فرا برسد باید کاری کرد و این همان کاری بود که در آن موقع هدف فرح را تشکیل می‌داد. برای رسیدن به این هدف هم برنامه لازم بود و هم عمل، و آن‌ها به گمان خود و با توجیه و تحلیلی که از اوضاع می‌کردند برنامه و عمل خود را چنین تنظیم کرده بودند:

  1. باید آدمهای لازم و برنامه‌ریز را گرد هم آورد تا نیروی انسانی‌ای در سطح بالا در اختیار باشد که بتواند امور را اداره کند.
  2. باید ارتش را خنثی کرد که مبادا دست به مقاومت بزند.
  3. باید به مردم نشان داد که اوضاع دگرگون شده و خواسته آن‌ها مورد نظر است و چهره‌های بد نام سابق از صحنه طرد شده‌اند.
  4. برای جلب توجه و موافقت سیاست‌های خارجی، و مشخصاً امریکای دوره کارتر، باید الگویی نشان داد که این الگو درست در قالب همان لیبرالیسم مورد نظر امریکایی‌ها قرار بگیرد.
احمد علی مسعود انصاری
احمد علی مسعود انصاری

برای رسیدن به هر یک از این موارد عمل و اقدام لازم صورت گرفت که شرح آن بدین قرار است:
☀️ الف: به وسیله فرح و در درباری که یکسره زیر نفوذ آدمهای او قرار گرفته بود افرادی که به ظاهر نظر مشورتی خود را به شاه می‌دادند، اما هدف خودشان را دنبال می‌کردند، گرد آمدند؛ که در رأس آن‌ها رضا قطبی قرار داشت. گروهی دیگر همان راه را می‌رفتند از جمله دکتر حسین نصر رئیس پیشین دفتر شهبانو، دکتر هوشنگ نهاوندی رئیس دفتر شهبانو، دکتر احسان نراقی نویسنده وجامعه‌شناس و جوادی وغلامرضا افخمی و… همین‌ها بودند که در آن روزها به عنوان مشیر و مشار عمل می‌کردند. نمونه کار و طرز عمل این مشاوران را باید تهیة متن نطق معروف «من صدای انقلاب شما را شنیدم» دانست. بعدها که رژیم سقوط کرد و شاه درتبعید و از این کشور به آن کشور رانده شد خودمن بارها شاهد درگیری شاه و فرح بر سر این نطق و مجموعه مسایل و عملکرد اطرافیان فرح و مخصوصاً گروهی که در اواخر تشکیل شده بود، بودم. در مکزیک شاه به صراحت می‌گفت: «آن نطق کذایی را آن‌ها با نیرنگ و تقلب به دست من دادند و من بی‌آنکه محتوای آن را بدانم خواندم.» این نطق را در آن زمان دکتر سید حسین نصر و رضا قطبی تهیه کردند و تا لحظات آخری که قرار بود شاه جلو دوربین تلویزیون برود به دست او ندادند و او در آن لحظات سرگیجی و هیجان وحالت روحی پریشان بی‌آنکه فرصت داشته باشد در مورد محتوای آن فکر کند و یا با کسان دیگری مشورت کند و در میان بگذارد، خواند. به هر تقدیر افراد یاد شده در چهارچوب حضور نیروی انسانی متفکر و برنامه‌ریز در جهت رسیدن شهبانو به هدفهایش مجتمع شده بود. و بدیهی بود که در صورت دسترسی به هدفی که داشتند آن‌ها همه کاره مملکت می‌شدند.
☀️ ب: حکومت نظامی تشکیل شده و سربازان و تانک‌ها در خیابان‌ها بودند. گاهی هم برخوردهایی پیش می‌آمد. اما در حقیقت دست و پای حکومت نظامی را بسته بودند و در این کار دوستان و یاران شهبانو نقش اساسی داشتند. آن‌ها بدین وسیله می‌خواستند اساساً نقشی را که ارتش می‌توانست بازی کند خنثی کنند. البته در ظاهر این شخص شاه بود که نمی‌توانست به صورت قاطع دستور بدهد که ارتش و حکومت نظامی به وظایفش عمل کند اما در حقیقت و در پشت پرده دربار، این فرح و یارانش بودند که از روحیه ضعیف شاه استفاده کرده و او را وادار به عدم قاطعیت می‌کردند و اگر یک بار هم شاه می‌خواست دستور قاطع بدهد به هر ترتیب که بود جلو آن را می‌‌گرفتند که نمونه آن زیاد است و من چند مورد آن را به عنوان شاهد عینی بازگو می‌کنم:
???? مشکل اساسی تیمسار اویسی در زمانی که فرماندار نظامی تهران بود جز این نبود که به او اجازه برخورد قاطع با تظاهرات و اساساً با مخالفان داده نمی‌شد. در آن موقع سپهبد اویسی، احتمالاً با نظر ساواک، یک لیست هزار نفری از کلیه رهبران مخالف و در سطوح مختلف تهیه کرده بود و مکرر به دربار مراجعه می‌‌کرد که از شاه اجازه بگیرد تا این تعداد را دستگیر کرده و به جزیره قشم که امکان نگهداری از آن‌ها را داشت بفرستد. برنامه این بود که در آن جزیره از این گروه پذیرایی بشود! و فقط ارتباط آن‌ها با جهان خارج قطع گردد. ولی هر چقدر اویسی در این مورد اصرار و تقاضا می‌کرد جواب درست و قاطع نمی‌شنید بالاخره بار آخری که به وسیله تلفن درخواست خود را تکرار کرد شاه کمی نرم شد و گفت بعد خبر می‌دهم. عجبا که یک ربع بعد فرح شخصاً به مرکزی که می‌باید طرح را اجرا کند تلفن زد و گفت: هرگز این کار را نکنید! … توجه داشته باشید که اویسی و سایرین با آن روحیه اطاعت محض و مطلق از شاه، و شخصیت ضعیفی که دارا بودند خود قدرت تصمیم‌گیری نداشتند و وقتی شهبانو با این صراحت به آن‌ها گفت، هرگز این کار را نکنید. معلوم بود که نتیجه چه خواهد بود!
در مورد این ماجرا شخصاً از تیمسار امجدی در سفری که از کالیفرنیا به مراکش آمده بود شنیدم که گفت: در جلسه سران ارتش در آن روز تمام تلفن‌های ستاد را قطع کردیم که خبر درز نکند و بعداً اویسی شخصاً با شاه تماس گرفت و طرح دستگیری آن هزار نفر را که در بالا اشاره کردم با شاه در میان گذاشت و شاه گفت به زودی به او خبر می‌دهد. اما همان‌گونه که گفته شد یک ربع بعد فرح تلفن کرد و گفت این کار را نکنید.

  • مسئله دیگر مسئله نخست‌وزیری اویسی بود که باز به علت مخالفت فرح منتفی شد و خودمن شخصاً از تیمسار اویسی و همچنین از نزدیکان او شنیدم که نظر شاه بر نخست‌وزیری اویسی قرار داشت اما فرح مخالف بود و او و یارانش ازهاری را برای تصدی دولت نظامی پیشنهاد کردند. بدین ترتیب، ملاحظه می‌شود که در دربار چه کسانی حرف آخر را می‌زدند و به تعبیر دیگر قدرت تصمیم‌گیری را به دست داشتند. به جز این موارد اساساً نحوه برخورد حکومت نظامی که در آن موقع همه شاهد آن بودیم نشان می‌داد که دست و پای آن بسته است. می‌شود حدس زد همان‌هایی که مانع دستگیری هزار تن از مخالفان شدند و با نخست‌وزیری اویسی مخالفت کردند سرانجام با همین بستن دست و پای حکومت نظامی، اویسی را مجبور به استعفا و ترک کشور کردند. اما سیاست خنثی کردن ارتش با رفتن اویسی متوقف نماند و ادامه یافت.

☀️ ج: مسئله دستگیری رجال و وزیران پیشین نیز مسأله‌ای است که منشاء اصلی آن را باید در دربار و براساس طرز تفکر یاران فرح دانست. براساس این شیوه تفکر می‌بایست رجال پیشین دستگیر می‌شدند تا رضایت مردم جلب شود و اوضاع آرام گردد و در آرامش بتوان چهره لیبرال فرح را جانشین چهره خشن و دیکتاتور پیشین دربار ساخت، و ضمناً با این اقدام نشان داد که قصد بر مبارزه با فساد است و اشخاص فاسد در هر مقامی که باشند در معرض تعرضند. بر همین اساس بود که هویدا و نیک‌پی و مهندس روحانی و دکتر شیخ‌الاسلامی و دکتر ولیان و داریوش همایون و ارتشبد نصیری و گروهی دیگر دستگیر شدند. به جز هویدا، که ظاهراً و آن طور که شنیدم به توصیه و اصرار اردشیر زاهدی دستگیر شد، سایرین را تنها به توصیه فرح و براساس نظرات یاران او دستگیر کردند.
☀️ د: بالاخره مجموعة کارهایی که برای نشان دادن چهره لیبرال دولت و نظام ایران در این زمان صورت می‌‌گرفت، صرف‌ نظر از تصور جلب رضایت مردم کشور، نگاهی هم به خارج و مخصوصآً به کاخ سفید داشت و با این هدف صورت می‌گرفت که ‌امریکای کارتر الگوی مورد نظر حقوق بشری خود را در پیشانی آن ببیند و به آن جلب شود. البته جدا از این امر نباید از روابط شخصی شهبانو با کاخ سفید و خانم کارتر و اساساً محافل امریکایی از طریق تماس با مؤسسه آسپن ((Aspen و سفر مرتب او به امریکا بی‌توجه گذشت، تا ‌آنجا که گاه شهبانو تنها به امریکا می‌رفت و کارتر را تنهایی می‌دید. در آن موقع امیدوار بود از این کانال‌ها در موقع معین حمایت لازم را دریافت کند که به هر حال روند و شتاب حوادث نگذاشت این نقشه‌ها عملی شود. البته آن‌ها تا آخرین روزها نیز از اجرای نقشه خود دست برنداشتند و حتی می‌توان گفت که این تیم شهبانو و مخصوصاً رضا قطبی بود که در انتخاب بختیار به نخست‌وزیری دست داشت.

بختیار به نخست وزیری رسید
بختیار به نخست وزیری رسید

با دکتر شاپور بختیار چند بار ملاقات کرده‌ام و می‌دانم که با فرح هم در ارتباط بود و هست و یکبار هم از من به فرح خوب گفته و با اشاره به من اظهار داشته بود: «من نمی‌دانستم که در دربار هم آدم‌های درستی وجود دارند» و این را خود فرح برای من نقل کرد. و این آقای دکتر بختیار، ایشان در اصل پسرخاله رضا قطبی است. یعنی خانم لوئیز قطبی دختر صمصام ‌الدوله و همسر سابق مهندس محمدعلی قطبی خاله شاپور بختیار است. لذا گروه یاران فرح با اقدامات و مقدمه چینی‌هایی که کردند و حتی سنگ و سنگ‌هایی که بر سر راه نخست‌وزیری کسانی مثل دکتر صدیقی انداختند زمینه را برای بختیار فراهم کردند و سرانجام نیز حرفشان را به کرسی نشاندند. بدین ترتیب پسرخاله‌ی پسردایی فرح به نخست‌وزیری رسید.

منبع:پس از سقوط ؛ سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی، خاطرات احمد علی‌مسعود انصاری

پی نوشت:

انجمن همازوران بازیابی ایرانشهری؛ کیخسرو آرش گرگین

کیخسرو آرش گرگین
کیخسرو آرش گرگین

انصاری بخشی از خانواده ی دیبا است و سال ها در کنار شاهزاده و شهبانو و از نزدیک ترین افراد به آن ها بوده است. مزدور جمهوری اسلامی خواندن او به باور من درست نیست، یا حداقل، اگر مزدور را به عنوان کسی بدانیم که مزد می گرفته است. خیر، از لحاظ لغوی او بیشتر مزدور شاهزاده بوده است و از او مزد می گرفته است. دعوائی شده است و به هم زده اند. موضوع اما جای دیگر است. تا جایی که بنده می دانم آدمی مسلمان ماب است، که در این مورد نیز استثنائی نیست. نه تنها خود فرح و مادر ایشان که در دربار گوسفند قربانی می کرد و صدای کسی مانند علم نیز درآمده بود، بلکه نزدیک ترین افراد به او، از مرتضی مطهری و داریوش شایگان، تا سید حسین نصر و احسان نراقی و فرخ غفاری و غیره همواره جزو توسعه دهندگان امر اسلام در ایران بوده اند، البته عده ای هم توده ای از کانال ایشان به دستگاه وارد شدند و رادیو تلویزیون را علیه دستگاه سازمان دهی کردند که حساب شان جداست.

در هر صورت باید سخنان این مرد را نیز شنید و در یک وارسی کلی سنجید. موضوعاتی که در مورد قدرت گیری فرح و تیم او، خنثی کردن تیم اویسی برای کنترل اوضاع، و آزاد کردن خرابکاران و رهبران مخالفان (طالقانی و بازرگان و غیره) و دامن زدن به شلوغی ها که سر انجام به سقوط دستگاه می انجامند، بطور گسترده تر از سوی پرویز ثابتی و تا حدودی نیز از سوی نهاوندی، در لفافه، مورد اشاره قرار می گیرند و صرفا انصاری نیست که چنین موضع گیری ای دارد.

البته موضوع را امروز باید در بُعدی گسترده تر نگریست، چرا که موضوع صرفا دوران پیش از انقلاب نیست، دوران پس از انقلاب و مبارزه در تبعید نیز موضوعی اساسی است و این که:

  • چرا امروز نیروهای پادشاهی در چنین موقعیت زاری قرار دارند و نقش نمادهای پادشاهی و شخصیت های اصلی در به وجود آوردن این وضعیت اسفناک چه بوده است؟
  • چرا باید دو فرزند پادشاه خودکشی کنند، و آن سومی، دختر بزرگتر در حقیقت مُرده‌ای متجرک بیش نباشد؟
  • موضع گیری های سیاسی پرسش برانگیزی در حمایت از آخوندها و درود فرستادن برای آخوندها و سبز شدن
  • مصاحبه های آن چنانی با دشمنان سوگند خورده‌ی پادشاهی و منفعل بودن در برابر تهمت‌ها و بی احترامی‌ها و گاه هم راهی کردن با این چنین کارهایی و خود تبدیل به نفی‌کننده‌ی پادشاهی شدن و از این دست.

این ها پرسش‌های اساسی هستند و همان‌طور که گفتم، وصل کردن پادشاهی به اسلام و متلاشی کردن نیروهای میهنی و جلوگیری از تشکیل شدن آلترناتیوی در برابر رژیم اسلامی-توده ای، صرفا به عصر پیش از انقلاب برنمی‌گردد و خطی است که تا به امروز دنبال شده است. باید بررسی شود این موضوع، بدون جار و جنجال و به گونه‌ای روش‌مند و به دور از هیاهو. باید باب یک گفتگوی انتقادی با نمادهای پادشاهی گشوده شود.

بازیابی ایرانشهری