بازيابی ايرانشهری

هفت دلیل در این که چرا زبان ترکی نمی تواند در ایرانزمین رسمی شود / کیخسرو آرش گرگین

 درود و نماز بر «فرّ کـَویانی»                                                       nəməm kauuaēm xvarənō

درود و نماز بر «آریـــا ویــچ»                                                           nəmō airiiene vaējahi

درود و نماز بر فرشته ی پیشرفت، «سئوک» ِ مزدا آفریده              nəmō saoke mazdaδāite

درود و نماز بر «آب دائیتی»                                                                  nəmō ape dāitiiaiiā

درود و نماز بر «آب اردوی اناهیتا»                                      nəmō arəduiiā āpō anāhitaiiā

درود و نماز بر همه ی «هستومندان اشایی»                           nəməm vīspaiiā aṣ̌aonō stōiš

(هرمزد یشت، 21)

زبان ترکی به دلایل زیادی قابلیت رسمی شدن در سرزمین زرتشت و کوروش را ندارد.

1- این زبان، زبانی آریایی نیست

به عبارت دیگر رسمیت بخشیدن به این زبان، رسمیت بخشیدن به یک ایران زدایی فرهنگی ست. روشن است که از این روزن، فقط و فقط زبان های آریایی چون گیلانی و یا بلوچی و یا سورانی و یا کرمانچی و البته دیگر زبان های ایرانی می توانند کاندید احتمالی رسمی شدن باشند؛

با توجه به پیامدهای رسمیت بخشیدن به یک دین غیر ایرانی، یعنی اسلام، با وجود 1400 سال پیشینه و به هر روی، بخشی از فرهنگ همگانی شدن اش، و روانپریشی هایی که از گذر این پیوند نااندام وارانه برای روح ملی پدید آمده است، مسلما هر اقدام دیگری در این جهت به مثابه ی تیر خلاص به دوام فرهنگ و تمدن آریایی به شمار می رود. روح زخم خورده ی ملی توان و نیاز تحمل شکاف مضاعفی را ندارد. با پایان یافتن دوران شکوه و خوداستواری و خود در خود بودگی، یعنی فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، دین، دولت، و زبانِ ایرانزمین نابود شد. از این سه سازه ی مهینِ تمدن ایرانشهری، تنها سومین آنها، یعنی زبان بود که رفته رفته، با کمری هر چند خمیده، سربرآورد و نقش ستون تمدن را به تنهایی و تا به امروز عهده دار شد. تنها و تنها در زبان فارسی ست که ایران، در کلیت اش، هر چند با کژی ها و گوژی های بی شمار، اما به گونه ای که بتوان هنوز گوهر کهن اش را بازشناخت، ادامه یافته است. حافظ با همین زبان است که دلیل پیوسته عزیز داشته شدن اش در دیر مغان را چنین بیان می کند:

که آتشی که نمیرد همیشه، در دل ماست!

راست این است که این زبان نه رقیب می پذیرد، و نه اصولا رقیب پذیر است. بی شک، تا زمانی که خدای چیره بر آسمان ایرانزمین هنوز دانایی بزرگ نام ندارد و فرزندان کوروش و داریوش و جمشید و تهمورس، به جای دست به سوی آسمان برافراشتن، پشت به آسمان می گشایند و سرها بر خاک می سایند، تا هنگامی که آتش آتشکده ها به زور سر نیزه ها خاموش است، سقف ایرانزمین را تنها و تنها پارسی ست که سر پا نگاه می دارد.

اسلام، هرگز ریشه ها و خودآگاهی عربی خود را فراموش نکرد و تبدیل به دینی ایرانی، به گونه ای که بتوان آن را غیر عربی خواند، نگشت؛ ترکی به طور غیر قابل مقایسه ای امکانات بسیار کمتری برای ایرانی شدن داشته و دارد. زبان چنگیز و هولاکو در خاک آریا، در زمان چنگیز و هولاکو نیز ریشه نگرفت، خود پیداست که برای کونه کردن چنان زبانی در چنین خاکی، حتا باری دیگر چنگیز شدن نیز، که کسان سرود اش را سر دادن آغاز کرده اند، بسنده نخواهد بود.

2- زبان ترکی زبانی محلی، و بطور دقیقتر، زبان فقط یک استان است

مهاجران آذربایجانی در دیگر نقاط ایرانزمین، بیشینه شان بسیار جدید هستند و سوای این، اکثر قریب به اتفاق شان بعد از یک یا دو نسل جذب بافت فرهنگی میزبان می شوند. رشد شهرنشینی شتاب این مجذوب شدن و آمیزش را خواهد افزود. بنابراین، ترکی هرگز پا را فراتر از مرزهای آذربایجان شرقی نمی تواند گذارد و در آنجا نیز، با گذشت زمان و رشد آمیزش، هر روز پس تر خواهد نشست.

3- شمارِ اندکِ متکلمان به این زبان

شمارِ متکلمان به این زبان به عبارتی دیگر، چیزی حدود 5 ملیون، یعنی آذربایجانی تباران ساکن آذربایجان شرقی، به اندازه ای نیست که گنجایش رسمی شدن در سطح کشور را داشته باشد. این طبیعتا بدین معنی ست که گسترش یک خرده فرهنگ التزام گسترش خرده فرهنگ های مشابه با خود را به همراه دارد و این، خود، با توجه به شمار خرده فرهنگ های موجود در سراسر ایرانزمین، به معنی تجزیه ی فرهنگی ایرانزمین به شمار می رود. رسمیت بخشیدن به یک خرده فرهنگ، زنجیره ای از رسمیت بخشیدن های مشابه را به همراه خود خواهد داشت که فرهنگ ملی را از توانایی هویت بخشی اش تهی کرده، عملا ساکنین ایرانزمین را به پاره هایی غیر مرتبط تبدیل می کند. به زبان تمثیل، فرش فرهنگی ایرانزمین پاره خواهد شد و آنچه که رسمی می شود، تکه های جدا شده ی آن فرش هستند که هیچ یک به تنهایی قابلیت جایگزینی کلیت فرش را نخواهند داشت.

4- زبان ترکی زبان متجاوزان به ایرانزمین است

غلبه ی ترکان و سپس مغولان بر ایرانزمین درست مصادف است با پایان دادن سلطه ی اعراب توسط نیروهای مقاومت ایرانشهری که از همان روز نخست زمین خوردن مدائن آغاز گشت؛ به عبارت دیگر، درست در هنگامی که ایرانزمین، به عنوان فرهنگ و تمدنی مغلوب شده در حوزه ی سیاسی و نظامی، و همزمان مقلوب شده در حوزه ی دینی و تا حد زیادی زبانی، می رفت تا استعمار عرب را به زمین زند و بیرون اش راند، بردگان ترک تبار ارتش اشغالی عرب با یک کودتا، و بر عهده گرفتن نقش صیف الاسلام، خود را جایگیزین اشغال گران عرب کردند و به این ترتیب، یک بار دیگر رویای آزادی ایرانشهر را به کابوسی نوین و هزار ساله مبدل نمودند.

در این میان اگر زبان عربی، علی رغم زبان دین نو بودن، به عبارت دیگر، علی رغم مقدس بودن اش نیز نتوانست هرگز زبان دل ها و رسمی فرهنگ ایرانزمین گردد، مسلما ترکی نیز شایستگی تبدیل شدن به دومین زبان رسمی فرهنگ ایرانزمین را ندارد. به دیگر سخن، اگر هرگز زبانی بخواهد به عنوان زبان دوم فرهنگ ایرانزمین رسمیت یابد، به دلایل چندی این زبان فقط و فقط عربی می تواند بود، که البته به دلایل بسیار بیشتری، چنین امری مطلقا منتفی ست.

5- زبان ترکی به مثابه ی حربه ای برای تجزیه ایران

زبان ترکی از هنگام تحرک جنبش های کمونیستی و توسعه ی تجزیه طلبی، به عنوان حربه ای در دست نیروهای بیگانه و خودفروختگان داخلی بوده است برای فروپاشی ایرانزمین. این زبان هرگز یک زبان فرهنگی در حوزه ی تمدن آریایی شمرده نشده است. نه ادبیاتی دارد که از راه دور نیز سنجش پذیر با ادب ملی باشد، نه فلسفه ای که حتا بخواهد حاشیه نویسی ای بر بیرونی و ناصر خسرو و پورسینا شمرده شود. و مهم تر از همه، حافظه ی ملی غیر از خون ریزی ایلغار و ایجاد تاخیر اجباری در روند خودبازیابی ملی، چیز دیگری را با مفهوم ترک مرتبط نمی کند.

شمار نه چندان اندکی از بزرگ ترین ناسیونالیست های ایرانزمین، از آخوندزاده تا ایرانشهر، و از افشار تا کسروی، و تاکید آنان بر جداناپذیر بودن زبان پارسی از تمدن ایرانزمین، و همزمان، رقابت گاه تا پای مرگ تمدن صرفا نظامی ترکی با تمدن ایرانشهری، گواهی ست بر این امر که زبان ترکی در هیات رسمی شده اش چیزی جز اسب تروای بیگانگانی همیشه مترصد نیست. و درست از این روست که استدلال های این جنبشِ در اصل تجزیه طلبانه، و در نما هویت طلبانه، که البته همین پسوند، خود گواهی ست بر بی هویتی نمایندگان اش، در کل عوام فریبانه و آشوب گرانه بوده و می باشد.

یکی از پر کاربرد ترین استدلال های کوشندگان این پهنه، اشاره به اختلالی ادعایی در رشد ذهنی و فکری کودکانی می باشد که به زبان مادری خود تحصیل نمی کنند. سوای اینکه این زبان، بنا بر گواه مردمان آگاهی چون آخوندزاده و ایرانشهر و کسروی، زبان متجاوزان مادری می باشد ( تا جایی که شاهان عثمانی، که بیشترین دلیل را برای ترکی گویی داشتند، خود به فارسی شعر می سرودند)، دلایل بسنده ای برای بی اعتبار بودن این بهانه ی مرثیه خویانه موجود است.

نخست، شمار نه چندان اندکِ ترک زبانانی ست که در ایرانزمین به بالاترین مقام های فرهنگی و دولتی رسیده، و هیچ نشانی که عدم تحصیل به ترکی سبب واپس ماندن آن ها شده باشد، در دست نیست. از ملکه ی پیشین تا رهبر کنونی، از امیران گوناگون ارتش، تا نامدارانی در پهنه ی اقتصاد و فرهنگ و ادب، همگی خود گواهی هستند که ترک زبان بودن و به فارسی، فرهنگ آموختن لزوما باعث عقب افتادگی نمی شود!

همزمان، خیل بزرگ ایرانیان زینده در آمریکا و اروپا، و عدم تحصیل نسل دوم و سوم همین ایرانیان به زبانی غیر از زبان مادری، و از سوی دیگر، درخشش همین ها در همه ی زمینه های دانشی و فرهنگی و اقتصادی، نشان داده است که تحصیل به زبانی جز زبان مادری، نه تنها کوچکترین تاثیری در رشد منفی افراد مربوطه نداشته، بلکه بر عکس، باعث تحرک و جنبش بیشتر فکری و ذهنی نیز بوده است و به عبارتی دیگر، افراد زینده در چنین شرایطی، موفق تر از گروه های اجتماعی ای می توانند باشند که از چنین شرایطی برخوردار نیستند. در بیرون از ایران، همه ی ایرانیان، فارغ از اینکه چه زبان مادری ای داشته اند، فارسی، لری، سورانی، زازایی، بلوچی و یا گیلکی، نشان داده اند به یک اندازه توانسته اند موفق باشند.

در ایران اما، در مقایسه میان گروه های گوناگونی که در چنین شرایطی می زیند، تنها آن دسته مردمانی از واپسماندگی نسبی در رنجند، که نه از زبانی متفاوت، بلکه از عاملی دیگر، یعنی دین متفاوت در رنج اند. لُر ها و گیلانی ها و مازندرانی ها و ترک زبانان، که همگی در کنار شمار بسیاری از دیگر خرده فرهنگ ها به زبانی جز زبان مادری شان تحصیل می کنند، همه ی پله های ترقی را بدون هیچ مشکلی پشت سر می گذارند؛ در مقایسه با اینان، بلوچ ها و یا آن بخش از کردها که شیعی مذهب نیستند، بطور مشهودی در محرومیت به سر می برند. اولی ها بسیار بیشتر از دومی ها. به این ترتیب، با برطرف شدن عامل بازدارنده ی دین، این دو گروه آریایی و از هر روزن واجد همه ی شرایط دسترسی داشتن به همه ی امکانات تمدنی موجود، در جایگاهی برابر با دیگر خرده فرهنگ های فرهنگ ملی قرار گرفته، از رشدی متوازن و شایسته برخوردار خواهند شد. بنابراین، عامل زبان، باعث واپسماندگی نیست، بلکه عامل دین، و موانع قانونی وابسته به آن.

6- زبان ترکی و حق شهروندی

یکی از اموری که از سوی نیروهای گوناگون ناسیونالیست بدان تاکید می شود، مسئله ی حق شهروندی است. پیشنهاد این نیروها که تاکید بسیاری نیز بر لیبرالیسم دارند، به مدعیان هویت طلبی این است که همه چیز را به حق شهروندی در ایرانی آزاد واگذارند. به همان اندازه که این پیشنهاد نیک خواهانه می باشد، به همان اندازه پیشنهادی ست غیر واقع بینانه و عملا تحقق ناپذیر. نخست اینکه حق شهروندی، رفت و بستی با رسمی شدن یک زبان ندارد. هیچ دولتی، بر پایه ی هیچ پیمان نامه و یا بیانه ی حقوقی ای، موظف به رسمی کردن همه ی زبان های موجود در حوزه ی اقتدار خود نیست. به عبارت دیگر، شهروند نمی تواند از دولت بخواهد که زبان مورد استفاده ی او را تبدیل به زبان رسمی کند. آنچه که او می تواند درخواست کند، اجازه ی حضور آن زبان، در حوزه ی خصوصی است، تا جایی که مخل بقای ملک و منافع اکثریت نباشد. این امر، در مورد دین نیز صادق است. هیچ شهروندی نمی تواند از دولت متوقع باشد که باور قلبی او را تبدیل به دین رسمی کند. او اما می تواند از دولت بخواهد که او را در اجرای مناسک دینی اش، تا جایی که مخل قانون و منافع اکثریت نباشد، آزاد بگذارد. بر این اساس، رسمی شدن زبان ترکی، و یا هر زبان دیگری، حتا زبان های آریایی چون لری و لارستانی و یا بلوچی و گیلکی، هیچ گونه توجیهی از منظر حقوق شهروندی ندارند.

آنچه که می تواند مورد درخواست قرار گیرد، استعمال هر زبان و یا هر دین در حوزه ی خصوصی ست. هر آینه در این میان دولت محق است که جهت ارتباط بی مانع شهروندان زیر سیطره ی حقوقی خود، زبانی را به عنوان زبان همگانی تعیین، و آموختن اش را اجباری کند. این تعیین می تواند به طرق گوناگون انجام گیرد: 1. بطور طبیعی و تاریخی؛ 2. بطور قراردادی.

زبان فارسی به عنوان زبان ملی ایرانزمین، و این بسی فراتر از زبان ارتباطی ست، بطور طبیعی زبان ارتباط تمدن ایرانشهری نیز بوده است. از سنگ نبشته های بیستون تا به امروز، استمرار این زبان جایگاهی در سراسر تاریخ بشریت استثنائی به او داده است. از روزن قراردادی نیز، اگر دولت منتخب مردم، بر اساس رای نمایندگان منتخب مردم، مورد درخواست قرار گیرد که زبانی را به عنوان زبان ارتباطی اتباع اش مورد همه پرسی قرار دهد، دولت موظف است که به این درخواست تن در دهد.

از سوی دیگر، هیچ گونه چشم اندازی که حاصل چنین همه پرسی احتمالی ای، یعنی در صورتی که نمایندگان اکثریت مردم ایرانی اصولا هرگز چنین درخواستی را از دولت به جا آورند، زبانی جز زبان فارسی باشد موجود نیست.

به این ترتیب، زبان ترکی، هرگز بختی برای مطرح شدن در سطح ملی را نیز ندارد؛ به عبارت دیگر، نمایندگان منتخب اکثریت مردم ایرانزمین، و آنگونه که تاریخ آذربایجان در یک و نیم سده ی پیش نشان داده است، حتا نمایندگان همین استان نیز، اصولا دلیلی برای مطرح کردن چنین درخواستی نداشته و ندارند و نخواهند داشت. از این روزن، رسمی شدن ترکی از هر روزن، غیر ممکن است. در عمل، به جز اقلیتی با انگیزه های کاملا سیاسی، اکثریت گویش وران ترکی نیز پیوسته به ژرف تر ساختن پیوندهای خود با زبان ملی، که امنیت تمدنی و اقتصادی را یکجا تامین می کند، علاقه ی بیشتری نشان می دهند. هیچ ایرانی ای، به جز همان کمینه ی آراسته به تنفرهای سفارشی، نه تنها با یادگیری زبان فردوسی و حافظ و مولوی احساس بازندگی در اش پدیدار نمی شود، بلکه اغلب به نظر می رسد که فراموش کردن و کنار نهادن آگاهانه ی زبان ایلغاران، و نیاموختن این زبان به فرزندان، احساس رهایی و آزادی ای لذت بخش را نیز موجب می شود. و این چنین است که هر روز بر شمار این جویندگان رهایی و آزادی، این جویندگان یکپارچگی و امنیت روحی درونی، نه تنها در تهران و خراسان و فارس، بلکه حتا در حواشی خود میدان ساعت نیز، افزوده می شود.

و این درست امری ست که نوادگان معنوی پیشه وری به خوبی از آن مطلع اند. آنان تنها بخت خود را در اعمال زور، و ایجاد مانع در راه آزادی ایرانزمین از بند جباران دینی می بینند.

آشفته کردن فضای عمومی، ایجاد تنش در گفتمان سکولاریسم جویانه، تهدید به قتل عام دگر اندیشان و تجزیه کردن جغرافیایی و فرهنگی ایرانزمین، به عبارت دیگر، تنها با بر هم خوردن همه چیز، به ویژه مرزهای جغرافیایی ست که زبان چنگیز و تیمور و تحقیر کنندگان فردوسی و تعقیب کنندگان مولانا، می تواند بخت حضور بیابد. همانگونه که اران به زور از ایرانزمین جدا شد، اینان نیز امیدوارند تا با تجزیه ی جغرافیایی ایرانزمین، رویای های تورانیستی خود و آموزگاران مستقر در آنکارای شان را متحقق سازند. بر این پایه هر گونه گفتگو با این گروه ها عملا بی معنی ست. بهشت موعود آنان تنها و تنها بر جنازه ی ایرانزمین است که می تواند برافراشته شود.

7- بیداری فرهنگی و ملی

امروز پیوسته بر شمار ایرانیانی که به یکپارچگی تمدنی و ملی خود علاقه ی بیشتری نشان می دهند افزوده می شود. این بدین معنی ست، که در برابر شمار اندکی از فاشیست های ایلی که به عنوان پیاده نظام چریک های اسبق و نژاد پرستان امروز به شمار می روند (کلیه ی کادر فکری فاشیست های ایلی از گروه های چپ برخاسته اند)، شمار به مراتب بیشتر و سنجش ناپذیری به ایرانگرایی و نگهبانی از میراث فکری و مادی تمدن ایرانشهر است که رو آورده و می آورند. شمار فروهرهایی که به گردن ها آویخته می شود، هزاران هزار بار از انگشتانی که اینجا و آنجا، در سینه کش کوه ها و در جوار غارهای کهن به نشانه ی گرگ به هم چسبیده می شوند، افزون تر است.

در ذیل یک چنین بیداری ملی ای، که دیری ست بر آن نام بازیابی ایرانشهری را نهاده ایم، خدای ایرانزمین و سرودهای مهر و خرد پرستانه ی اشو زرتشت، در کنار روح جهان جویانه و انسان منشانه ی کوروش و داریوش، فضایی را پدید آورده اند که هیچ چیز توان ایستادگی در برابر آن را ندارد. تسونامی ایرانشهری همه چیز را که بویی از ایرانشهر نداشته باشد، در همی می پیچد.

مسلم است که ستایندگان چنگیز و تیمور و هولاکو و آواز دهندگان سرود مرگ بر ایران و مرگ بر کوروش، آن اندک مردمانی که تمامیت ارضی ایران زمین را به تمامیت مرضی تعبیر می کنند و در برابر ملت یکپارچه و واحد ایرانزمین، به هزینه ی چینی ها و وولفویتزها بقالی ملل مجازی تاسیس می کنند، در یک پیرامون آزاد شده از چنگال رژیم انقلابی، جایی برای عرض اندام ندارند. آنان، تا هنوز روح ملی آزاد نشده است باید ضربه را فرود آورند و درست از این روست که همه چیز این جنبش، فقط و فقط جنبه ی امنیتی برای فرهنگ ملی می تواند داشته باشد. آنان وظیفه ی خود می شمارند سدی باشند در برابر خیزش مردم (چه سدی استوار تر از هراسِ فروپاشی؟)، تا از این طریق فضای امنی پدید آورند، برای دولت انقلابی، تا با سپری شدن هر روز، بر ژرفنای زوال و پریشانی ملی بیفزاید. امید آنان این است که در پایان این فرایند خون روش مدام، ایران خود به خود بپاشد و آنان، سهم خود را از این شیر ِ به زور گربه شده، به دندان گیرند. آیا موفق خواهند شد؟ پاسخ آنانی که تاریخ ایرانزمین و روحیه ی مردمان اش را می شناسند، جای چندانی برای امیدواری کسان نمی گذارد. سال ها پیش، مردی که مردم اش را از تاج فرونهشته بر سر اش بیشتر دوست می داشت، گفته بود:

این ملت اصولا مردنی نیست!